ترجمه مقاله

نیکوگمان

لغت‌نامه دهخدا

نیکوگمان . [گ ُ ] (ص مرکب ) با حسن ظن . با تصور نیکو. خوش بین . حَسَن الظن . (یادداشت مؤلف ). مقابل بدگمان :
همی بود در پیش او یک زمان
بدو گفت سالار نیکوگمان .

فردوسی .


ز گاه منوچهر تا این زمان
نه ای جز بی آزار و نیکوگمان .

فردوسی .


بدو گفت رستم که با آسمان
نتابد بداندیش و نیکوگمان .

فردوسی .


|| (اِ مرکب ) حسن ظن . (یادداشت مؤلف ) :
ز نیکوگمان اندرآیم نخست
نباید مگر جنگ و پیکار جست .

فردوسی .


ترجمه مقاله