ترجمه مقاله

نیکوگوی

لغت‌نامه دهخدا

نیکوگوی . (نف مرکب ) نیکوگوینده . نیک گو. (فرهنگ فارسی معین ). که در حق دیگران نکوگوید. که از دیگران به خوبی نام برد. مقابل بدگوی : اگر خواهی که مردمان ترا نیکوگوی باشند نیکوگوی مردمان باش . (از قابوس نامه ). || نیکوسخن . که سخته و سنجیده سخن گوید. فصیح :
گر همی خواهی که نیکوگوی باشی گوش دار
کی توانی گفت نیکو تا که اول نشنوی .

ناصرخسرو.


ترجمه مقاله