نیک دل
لغتنامه دهخدا
نیک دل . [ دِ ] (ص مرکب ) خوش قلب . خوش فطرت . کریم النفس . مهربان . خیرخواه . (ناظم الاطباء). نیک درون . نیکونهاد. خیرخواه :
که با اسقف نیک دل پاک رای
زدیم از بد و نیک هرگونه رای .
بیامد دوان مرد پالیزبان
که هم نیک دل بود و هم میزبان .
فرستاده ای نیک دل را بخواند
سخن های شایسته با او براند.
ایزد این دولت فرخنده و پاینده کناد
بر تو ای نیک دل نیک خوی پاک سیر.
ای نیک نام ای نیک خوی ای نیک دل ای نیک روی
ای پاک اصل ای پاک رای ای پاک طبع ای پاک دین .
آفتاب ادبا باد و خدای رؤسا
مهتر نیک خوی نیک دل نیک زبان .
سپهبد گشاد از مژه جوی خون
بدو گفت کای نیک دل رهنمون .
نیک دل باش تانیک بین باشی . (قابوسنامه ).
که با اسقف نیک دل پاک رای
زدیم از بد و نیک هرگونه رای .
فردوسی .
بیامد دوان مرد پالیزبان
که هم نیک دل بود و هم میزبان .
فردوسی .
فرستاده ای نیک دل را بخواند
سخن های شایسته با او براند.
فردوسی .
ایزد این دولت فرخنده و پاینده کناد
بر تو ای نیک دل نیک خوی پاک سیر.
فرخی .
ای نیک نام ای نیک خوی ای نیک دل ای نیک روی
ای پاک اصل ای پاک رای ای پاک طبع ای پاک دین .
فرخی .
آفتاب ادبا باد و خدای رؤسا
مهتر نیک خوی نیک دل نیک زبان .
فرخی .
سپهبد گشاد از مژه جوی خون
بدو گفت کای نیک دل رهنمون .
اسدی .
نیک دل باش تانیک بین باشی . (قابوسنامه ).