هدایا
لغتنامه دهخدا
هدایا. [ هََ ] (ع اِ) ج ِ هدیه . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ، ترتیب عادل ) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). پیش کشیها : مهدراست کردند با خدمتکاران و هدایا. (تاریخ بیهقی ).
به فخر سر به فلک برکشید و شادی کرد
که آن هدایا بر دست او قبول افتاد.
رجوع به هدیه شود.
به فخر سر به فلک برکشید و شادی کرد
که آن هدایا بر دست او قبول افتاد.
مسعودسعد.
رجوع به هدیه شود.