ترجمه مقاله

هراسیدن

لغت‌نامه دهخدا

هراسیدن . [ هََ دَ ] (مص ) ترسیدن . بیم داشتن . هراس داشتن . بشکوهیدن . (یادداشت به خط مؤلف ). ترسیدن و واهمه کردن باشد. (برهان ) :
کز بیم ناوک تو به مغرب به روزو شب
اندر تن عدو بهراسد همی روان .

فرخی .


هنگام مدح او دل مدحت کنان او
از بیم نقد او بهراسد ز شاعری .

فرخی .


سمندش چو آن زشت پتیاره دید
شمید وهراسید و اندررمید.

اسدی .


به ایرانیان گفت گردان چین
هراسیده اند از شما روز کین .

اسدی .


مسیحم که گاه از یهودی هراسم
گه از راهب هرزه لا میگریزم .

خاقانی .


جان در کنف شاهست از حادثه نهراسد
عیسی زبر چرخست از دار نیندیشد.

خاقانی .


هراسیدم از دولت تیزگام
که بگذارد این نقش را ناتمام .

نظامی .


ز گوهر سفتن استادان هراسند
که قیمت مندی گوهر شناسند.

نظامی .


خرد بخشید تا او را شناسیم
بصارت داد تا هم زو هراسیم .

نظامی .


از عقوبت آخرت نهراسد. (گلستان ).
ترجمه مقاله