ترجمه مقاله

هرجایی

لغت‌نامه دهخدا

هرجایی . [ هََ ] (ص نسبی ) چیزی که بر یک جا قرار نگیرد. (آنندراج ). || هر چه بر یک حال نماند: دل هرجایی . طبع هرجایی . (یادداشت به خط مؤلف ). هر کس یا هر چیزی که تلون حال دارد و هر دم به سویی روی آورد :
بیا تا رند هرجایی بباشیم
سر غوغای رسوایی بباشیم .

عطار.


طبع تو سیر آمد از من جای دیگر دل نهاد
من کرا جویم که چون تو طبع هرجاییم نیست .

سعدی .


عیب دل کردم که وحشی وضع و هرجایی مباش
گفت چشم شیرگیر و غنج آن آهو ببین .

حافظ.


یارب به که شاید گفت این نکته که در عالم
رخساره به کس ننمود آن شاهد هرجایی .

حافظ.


دلامباش چنین هرزه گرد و هرجایی
که هیچ کار ز پیشت بدین هنر نرود.

حافظ.


|| روسپی . بدکاره . فاحشه . زن هرجایی که با هرکس بیاید. رجوع به ذیل لغت «هر» و نیز رجوع به هرجائی شود.
ترجمه مقاله