ترجمه مقاله

هست

لغت‌نامه دهخدا

هست . [ هََ ] (اِمص ) وجود. هستی . (یادداشت به خط مؤلف ) :
پیش هست او بباید نیست بود
چیست هستی پیش او کور کبود.

مولوی .


جز حق حکمی که حکم را شاید نیست
هستی که ز حکم او برون آید نیست .

(منسوب به خواجه نصیر طوسی ).


- به هست آمدن ؛ به وجود آمدن . (یادداشت مؤلف ).
- به هست آمده ؛ موجود. آفریده . خلق شده . به هستی آمده :
یارب از نیست به هست آمده ٔ لطف توایم
و آنچه هست از نظر لطف تو پنهانی نیست .

سعدی .


|| (ص ) موجود.(یادداشت به خط مؤلف ) :
گفتم به حس و عقل توان دید هست را
گفتا ز عقل نیست مر اندیشه را گذار.

ناصرخسرو.


ای هست ها ز هستی ذات تو عاریت
خاقانی از عطای تو هست آیت ثنا.

خاقانی .


- هست شدن ؛ بود شدن و موجود شدن و واقع گشتن و ظاهر گشتن . (ناظم الاطباء) :
قالب از ما هست شد نی ما از او
باده از ما مست شد نی ما از او.

مولوی .


بلندی از آن یافت کاو پست شد
درِ نیستی کوفت تا هست شد.

سعدی .


- || حاضر شدن . (ناظم الاطباء).
- هست کردن ؛ موجود ساختن . به وجود آوردن . آفریدن . (یادداشت مؤلف ). پدید آوردن و به وجود آوردن و موجود کردن و خلق کردن . (ناظم الاطباء) :
چنین کنند بزرگان ز نیست هست کنند
بلی ولیکن نه هر بزرگ و نه هر گاه .

فرخی .


گفت ایزد جان ما را مست کرد
چون نداند آنکه را خود هست کرد؟

مولوی .


- هست کن ؛ خالق و آفریننده . (ناظم الاطباء) :
ای هست کن اساس هستی
کوته ز درت درازدستی .

نظامی .


اول و آخر به وجود و صفات
هست کن و نیست کن کاینات .

نظامی .


- هست کننده ؛ آفریننده . به وجودآورنده . (یادداشت به خط مؤلف ).
- هست گردانیدن ؛ آفریدن . خلق کردن :
با چنان قادر خدایی کز عدم
صد چو عالم هست گرداند به دم .

مولوی .


- هست ماندن ؛ موجود ماندن . جاودان شدن و باقی ماندن :
هست ماند ز علم دانا مرد
نیست گردد به جاهلی نادان .

ناصرخسرو.


- هست وبود ؛ هستی . موجودی . رجوع به هست وبود شود.
- هست ونیست ؛ بودونبود. کون و فساد همه چیز :
از اوی است نیک و بد و هست ونیست
همه بندگانیم و ایزد یکی است .

فردوسی .


خداوند دارنده ٔ هست ونیست
همه چیز جفت است و ایزد یکی است .

فردوسی .


ای واهب عقل و باعث جان
با حکم تو هست ونیست یکسان .

نظامی .


رجوع به مدخل های «هستی »و «هست وبود» و «هست ونیست » شود.
|| (اِ) دارایی و ضیاع و ملک : طسوج لنجرود هست ِ اسحاق ... طسوج ابرشتجان ، هست ِ ادریس ... هست سعدبن نعیم . (تاریخ قم ). و همچنین است سبیل و طریق دیگر ضیاع و هستات و باغات عربیه و نامهای ایشان و بناکنندگان ایشان . (تاریخ قم ).
ترجمه مقاله