ترجمه مقاله

هشیوار

لغت‌نامه دهخدا

هشیوار. [ هَُ شی ] (ص مرکب ) خردمند و عاقل و هشیار. (برهان ) :
تهمتن چنین گفت کای بخردان
هشیوار و بیداردل موبدان .

فردوسی .


به قیدافه گوی ای هشیوار زن
جهاندار و بینادل و رای زن .

فردوسی .


بدو گفت گودرز کای پهلوان
هشیوار و جنگی و روشن روان .

فردوسی .


بیدار و هشیوار مرد نَنْهَد
دل بر وطن و خانه و کشانه .

ناصرخسرو.


|| (ق مرکب ) هوشیارانه . از روی خرد و هشیاری :
بدو گفت از این کار ناپاک زن
هشیوار با من یکی رای زن .

فردوسی .


به دستوری بازگشتن به جای
همی زد هشیوار با شاه رای .

فردوسی .


ترجمه مقاله