هفت ده
لغتنامه دهخدا
هفت ده . [ هََدِه ْ ] (اِ مرکب ) هفت آسمان . || هفت اقلیم .(برهان ). هفت ده خاکی . هفت رقعه ٔ ادکن :
کعبه ٔ جان زآنسوی نه شهر جوی و هفت ده
کاین دو جا را نفس امیر و طبع دهقان دیده اند.
بر در این هفت ده قحط وفاست
راه شهرستان جان خواهم گزید.
- هفت ده خاکی ؛ هفت ده . هفت اقلیم :
کم زنم هفت ده خاکی را
دخل یک هفته ٔ دهقان چه کنم ؟
کعبه ٔ جان زآنسوی نه شهر جوی و هفت ده
کاین دو جا را نفس امیر و طبع دهقان دیده اند.
خاقانی .
بر در این هفت ده قحط وفاست
راه شهرستان جان خواهم گزید.
خاقانی .
- هفت ده خاکی ؛ هفت ده . هفت اقلیم :
کم زنم هفت ده خاکی را
دخل یک هفته ٔ دهقان چه کنم ؟
خاقانی .