هفصد
لغتنامه دهخدا
هفصد. [ هََ ص َ ] (عدد مرکب ،ص مرکب ، اِ مرکب ) هفتصد. هفت برابر صد :
ز بعد او زکریّا بماند هفصد سال
بریده گشت به دو نیمه در میان شجر.
چو عمر خویش به سر برد هفصدوسی سال
سپرد عمر به سربرده را به دست پسر.
رجوع به هفتصد شود.
ز بعد او زکریّا بماند هفصد سال
بریده گشت به دو نیمه در میان شجر.
ناصرخسرو.
چو عمر خویش به سر برد هفصدوسی سال
سپرد عمر به سربرده را به دست پسر.
ناصرخسرو.
رجوع به هفتصد شود.