ترجمه مقاله

همراه بودن

لغت‌نامه دهخدا

همراه بودن . [ هََ دَ ] (مص مرکب ) قرین بودن . پیوسته بودن دو یا چند چیز به هم . || گرفتار چیزی بودن چون رنج و درد.
- تا خون همراه بودن ؛ کنایه از کمال عداوت و دشمنی است :
بی همنفسی در سفر عشق نبودم
تا خون همه جا همره من بخت زبون بود.

دانش (از آنندراج ).


- تا قتل همراه بودن ؛ تا خون همراه بودن . کنایه از کمال عداوت و دشمنی .در خصومت پای فشردن و دست بردار نبودن :
با محرمان عشق توام سینه صاف نیست
تا قتل همرهم چه نسیم و چه شانه را

کلیم (از آنندراج ).


با ما به سیر باغ نیایند دوستان
نازم به خصم خویش که تا قتل همره است .

طاهر وحید (از تذکره ٔ نصرآبادی ).


ترجمه مقاله