ترجمه مقاله

همسری

لغت‌نامه دهخدا

همسری . [ هََ س َ ] (حامص مرکب ) برابری و مساوات . (آنندراج ) :
شیربیابان را با مرد جنگ
همسری و همبری و شرکت است .

ناصرخسرو.


نی زرّ خالصی ؟ ز پی همسری ّ جو
موقوف حکم پله وشاهین چه مانده ای ؟

خاقانی .


برون آرش از دعوی همسری
کز این پایه دارا کند سروری .

نظامی .


درخت کدو تا نه بس روزگار
کند دعوی همسری با چنار.

نظامی .


سران را گوش بر مالش نهاده
مرا در همسری بالش نهاده .

نظامی .


نحس شاگردی که با استاد خویش
همسری آغازد و آید به پیش .

مولوی .


همسری با انبیا برداشتند
اولیا را همچو خود پنداشتند.

مولوی .


- همسری جستن ؛ خود را برتر از دیگری دیدن ، یا کوشش برای برابر شدن با کسی :
کسی کاو با من اندر علم و حکمت همسری جوید
همی خواهد که گِل بر آفتاب روشن انداید.

ناصرخسرو.


|| زناشویی .ازدواج :
پذیرفت شاهنشه از مادرش
نهاد افسر همسری بر سرش .

نظامی .


ترجمه مقاله