ترجمه مقاله

همگنان

لغت‌نامه دهخدا

همگنان . [ هََ گ ِ ] (ضمیر مبهم مرکب ) جمع همگن (= همگینان ، ج ِ همگین ). در پهلوی هموگن یا همغن به معنی همه است و بنابراین کسانی که این کلمه را به ضم کاف تازی تلفظ کنند در اشتباه اند. (از حواشی معین بر برهان ). ج ِ همگن . همگینان . (یادداشت مؤلف ). گروه و جماعت حاضر. || همه و مجموع . (برهان ). رجوع به همگن و همگین شود. || همجنسان و هم چشمان و همکاران . (برهان ). کسانی که با هم رتبه و درجه ٔ برابر دارند :
همه همگنان خاک دادند بوس
چو رهام و گرگین و گودرز و طوس .

فردوسی .


شما سربه سر همگنان همگروه
مباشید از آن نامداران ستوه .

فردوسی .


همه همگنان رزمساز آمدیم
به یاری ز راه دراز آمدیم .

فردوسی .


چونین تو بتا ز همگنان برمگذر
نتوان به تکی به طوس شد جان پدر.

فرخی .


همگنان را منفعت حاصل می آید و او از آن بی خبر. (کلیله و دمنه ).
بر پای نشستم آخرالامر.
چونان که مراد همگنان بود.

انوری .


چو خنجر تو همه ابر رحمت است چرا
هزار صاعقه در جان همگنان افکند؟

ظهیر فاریابی .


بزرگوارا من در میان اهل عراق
به نعمت تو چه محسود همگنان بودم .

ظهیر فاریابی .


همگنان دانند که از صفای نیت و صرف همت به کار تو هرگز خالی نبوده ام . (مرزبان نامه ). نفوس همگنان را در کربت آمیخت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). همگنان را به مدد میعادکرد که آن جایگاه مجتمع شوند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). همگنان مجتمعالهمّه و متفق الکلمه گشتند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
بفرمود ترتیب کردند خوان
نشستندبر هر طرف همگنان .

سعدی .


در دولت خداوندی همگنان را راضی کردم مگر حسود را. (گلستان ). اگر به یک بیت از من قناعت کنید بگویم ، همگنان به رغبت گفتند: بگوی . (گلستان ). رجوع به همگنان شود.
ترجمه مقاله