هم بالا
لغتنامه دهخدا
هم بالا. [هََ ] (ص مرکب ) هم قد. (یادداشت مؤلف ) :
کنیزی را که هم بالای او بود
به حسن و چابکی همتای اوبود.
چو قد ویس بت پیکرچنان شد
که هم بالای سرو بوستان شد...
دُر بار می در پای او از دیده هم بالای او
گر در جوار رای او دل صدر والا یافتی .
|| مناسب . جور. هم اندازه :
شهنشاهی که درع شرع هم بالای او باشد
قدردستی که فرق شرع نطع پای او باشد.
کنیزی را که هم بالای او بود
به حسن و چابکی همتای اوبود.
نظامی .
چو قد ویس بت پیکرچنان شد
که هم بالای سرو بوستان شد...
فخرالدین اسعد.
دُر بار می در پای او از دیده هم بالای او
گر در جوار رای او دل صدر والا یافتی .
خاقانی .
|| مناسب . جور. هم اندازه :
شهنشاهی که درع شرع هم بالای او باشد
قدردستی که فرق شرع نطع پای او باشد.
خاقانی .