هنجیدن
لغتنامه دهخدا
هنجیدن .[ هََ دَ ] (مص ) بیرون کشیدن و برآوردن . (برهان ).
- برهنجیدن ؛ گستردن . (یادداشت مؤلف ). گشودن :
چنان که مرغ هوا پرّ و بال برهنجد
تو بر خلایق بر، پرّ مردمی برهنج .
- || بیرون آمدن :
دل اندر مهر می برهنجد از تن
چنان چون سنگ مغناطیس و آهن .
- برهنجیدن ؛ گستردن . (یادداشت مؤلف ). گشودن :
چنان که مرغ هوا پرّ و بال برهنجد
تو بر خلایق بر، پرّ مردمی برهنج .
ابوشکور.
- || بیرون آمدن :
دل اندر مهر می برهنجد از تن
چنان چون سنگ مغناطیس و آهن .
فخرالدین اسعد.