ترجمه مقاله

هنرمند

لغت‌نامه دهخدا

هنرمند. [ هَُ ن َ م َ ] (ص مرکب ) باهنر :
ز گیتی هنرمند و خامش تویی
که پروردگار سیاوش تویی .

فردوسی .


آن خریدار سخندان و سخن
و آن هواخواه هنرمند و هنر.

فرخی .


مرد هنرمند کش خرد نبود یار
باشدچون دیده ای که باشد ارمد.

منوچهری .


طرفه آنکه افاضل و مردمان هنرمند از سعایت و بطر ایشان در رنج اند. (تاریخ بیهقی ). فرمود که مردی هنرمند باید طلبید. (کلیله و دمنه ). همیشه هنرمند به حسد بی هنران در معرض تلف افتد. (کلیله و دمنه ).
تو نیز به زیر ران درآری
آن رخش تکاور هنرمند.

خاقانی .


هنرمندکی زیر نادان نشیند
که بالای سرطان نشسته ست جوزا.

خاقانی .


چون دید سلیم کآن هنرمند
از نان به گیاه گشته خرسند.

نظامی .


بر این گفتار بر بگذشت یک چند
که شد در هر هنر خسرو هنرمند.

نظامی .


چو بر شاه آفرین کرد آن هنرمند
جوابش دادکای گیتی خداوند.

نظامی .


گر بی هنرم و گر هنرمند
لطف است امیدم از خداوند.

سعدی .


حقایق شناسی ، جهاندیده ای
هنرمندی ، آفاق گردیده ای .

سعدی .


که دریافتم حاتم نامجوی
هنرمند و خوش منظر و خوبروی .

سعدی .


گر هنرمند گوشه گیر بود
کام دل از هنر کجا یابد؟

ابن یمین .


|| دلیر و مبارز :
بدو گفت گرسیوز ای شهریار
هنرمند وز خسروان یادگار.

فردوسی .


ز پشت سیاوش یکی شهریار
هنرمند وز گوهر نامدار.

فردوسی .


بدو گفت بهرام : ای شهریار
جوان و هنرمند و گردو سوار.

فردوسی .


چه مرد است گفت این هنرمند گرد
هنرهاش گفتن بِنَتوان شمرد.

اسدی .


|| قوی . نیرومند :
همیشه هنرمند بادا تنت
رسیده به کام آن دل روشنت .

فردوسی .


|| در تداول ، کسی که هنری چون شاعری ، خوانندگی ، نقاشی ، نوازندگی ، بازیگری و جز آن را پیشه ٔ خود سازد.
ترجمه مقاله