هنوز
لغتنامه دهخدا
هنوز.[ هََ ] (ق ) تاکنون و تا حال . (برهان ) :
دلم پرآتش کردی و قد و قامت کوز
فرازنامد هنگام مردمیت هنوز؟
هنوز از لبت شیر بوید همی
دلت ناز و شادی بجوید همی .
بدو گفت نیرنگ سازی هنوز
نگردد همی پشت شوخ تو کوز؟
هنوز آن کمربند نگشاده ام
همان تیغ پولاد ننهاده ام .
پیش من یک بار او شعر یکی دوست بخواند
زآن زمان باز هنوز این دل من پرهنر است .
تهی نکرده بدم جام می هنوز ازمی
که کرده بودم ازخون دو دیده مالامال .
هنوز اندرآن خانه ٔ گبرکان
بمانده ست بر جای چون عرعری .
باش که این پادشه هنوز جوان است
نیم رسیده یکی هزبردمان است .
عصیر جوانه هنوز از قدح
همی زد به تعجیل پرتابها.
هنوز ده روز برنیامده است که حصیری آب این کار را پاک بریخت . (تاریخ بیهقی ).
هنوز اندراین کار بد سرفراز
رسیدند دو پیر نزدش فراز.
بنی امیه شدند و ز بعد بن عباس
بسی شدند و از ایشان هنوز نیست اثر.
اگر هنوز شوری مانده باشد روزی دیگر در آب کنند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و آن باغ که در او تخم انگور بکشتند هنوز برجاست . (نوروزنامه ). گفت : اگر نه آنستی که تو هنوز خردی و این ادب نیاموخته ای من تو را امروز مالشی دادمی . (نوروزنامه ).
کشمکش جور در اعضا هنوز
کن مکن عدل نه پیدا هنوز.
هنوز از عشقبازی گرم و داغ است
هنوزش شور شیرین در دماغ است .
هنوزم آب در جوی جوانی است
هنوزم لب پر آب زندگانی است .
هنوزم هندوان آتش پرستند
هنوزم چشم چون ترکان مستند.
اگر بیگانگان تشریف بخشند
هنوز از دوستان خوشتر گدایی .
هنوز با همه بدعهدیت دعا گویم
هنوز با همه بدمهریت طلبکارم .
آید هنوزشان ز لب لعل بوی شیر
شیرین لبان نه شیر که شکر مزیده اند.
برنیامد از تمنای لبت کامم هنوز
بر امید جام لعلت دردی آشامم هنوز
در ازل داده ست ما را ساقی لعل لبت
جرعه ٔ جامی که من مدهوش آن جامم هنوز
ساقیا یک جرعه ای زآن آب آتشگون که من
در میان پختگان عشق او خامم هنوز.
|| بهتر. از آن بهتر است :
عزی که آن ز فضل نباشد هنوزذل
فخری که آن ز فضل نباشد هنوز عار.
|| تا این حد. باز. (یادداشت مؤلف ) :
گرنه به انصاف شوی پرده دوز
حیف بود در حق جاهل هنوز.
دلم پرآتش کردی و قد و قامت کوز
فرازنامد هنگام مردمیت هنوز؟
آغاجی .
هنوز از لبت شیر بوید همی
دلت ناز و شادی بجوید همی .
فردوسی .
بدو گفت نیرنگ سازی هنوز
نگردد همی پشت شوخ تو کوز؟
فردوسی .
هنوز آن کمربند نگشاده ام
همان تیغ پولاد ننهاده ام .
فردوسی .
پیش من یک بار او شعر یکی دوست بخواند
زآن زمان باز هنوز این دل من پرهنر است .
لبیبی .
تهی نکرده بدم جام می هنوز ازمی
که کرده بودم ازخون دو دیده مالامال .
زینبی .
هنوز اندرآن خانه ٔ گبرکان
بمانده ست بر جای چون عرعری .
منوچهری .
باش که این پادشه هنوز جوان است
نیم رسیده یکی هزبردمان است .
منوچهری .
عصیر جوانه هنوز از قدح
همی زد به تعجیل پرتابها.
منوچهری .
هنوز ده روز برنیامده است که حصیری آب این کار را پاک بریخت . (تاریخ بیهقی ).
هنوز اندراین کار بد سرفراز
رسیدند دو پیر نزدش فراز.
اسدی .
بنی امیه شدند و ز بعد بن عباس
بسی شدند و از ایشان هنوز نیست اثر.
ناصرخسرو.
اگر هنوز شوری مانده باشد روزی دیگر در آب کنند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و آن باغ که در او تخم انگور بکشتند هنوز برجاست . (نوروزنامه ). گفت : اگر نه آنستی که تو هنوز خردی و این ادب نیاموخته ای من تو را امروز مالشی دادمی . (نوروزنامه ).
کشمکش جور در اعضا هنوز
کن مکن عدل نه پیدا هنوز.
نظامی .
هنوز از عشقبازی گرم و داغ است
هنوزش شور شیرین در دماغ است .
نظامی .
هنوزم آب در جوی جوانی است
هنوزم لب پر آب زندگانی است .
نظامی .
هنوزم هندوان آتش پرستند
هنوزم چشم چون ترکان مستند.
نظامی .
اگر بیگانگان تشریف بخشند
هنوز از دوستان خوشتر گدایی .
سعدی .
هنوز با همه بدعهدیت دعا گویم
هنوز با همه بدمهریت طلبکارم .
سعدی .
آید هنوزشان ز لب لعل بوی شیر
شیرین لبان نه شیر که شکر مزیده اند.
سعدی .
برنیامد از تمنای لبت کامم هنوز
بر امید جام لعلت دردی آشامم هنوز
در ازل داده ست ما را ساقی لعل لبت
جرعه ٔ جامی که من مدهوش آن جامم هنوز
ساقیا یک جرعه ای زآن آب آتشگون که من
در میان پختگان عشق او خامم هنوز.
حافظ.
|| بهتر. از آن بهتر است :
عزی که آن ز فضل نباشد هنوزذل
فخری که آن ز فضل نباشد هنوز عار.
فرخی .
|| تا این حد. باز. (یادداشت مؤلف ) :
گرنه به انصاف شوی پرده دوز
حیف بود در حق جاهل هنوز.
امیرخسرو دهلوی .