ترجمه مقاله

هوی

لغت‌نامه دهخدا

هوی . [ هََ وا ] (ع مص ) دوست داشتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ترجمان القرآن جرجانی ) (اقرب الموارد). || (اِ) خواست و عشق در خیر باشد یا در شر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). عشق . (اقرب الموارد) :
چنونه هست و نه بود و نه نیز خواهد بود
فراق او متواتر هوای او سرمد.

منجیک .


هوای تو را زان گزیدم ز عالم
که پاکیزه تر از سرشک هوائی .

زینبی .


|| خواهش دل . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). آرزو. (دهار). خواست دل به آنچه نشاید. (ترجمان جرجانی ). خواسته . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مراد. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی ). کام . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی ) (ملخص اللغات خطیب ). || معشوق . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، اهواء. (منتهی الارب ). || (اصطلاح صوفیه ) الغیب الذی یصح شهوده . (تعریفات سید جرجانی ). || هوی گاه به معنی محبت حق است به خصوص و اطاعت و انقیاد به او و این معنی مصطلح صوفیه است . ودر صحائف گوید: هوی از مراتب محبت است و آن چنان است که قلب دائم بسوی محبوب توجه دارد و این مقام را پنج درجه است : اول خضوع ، دوم بذل مهجه در طاعت دوست فوق الطاقة، نبینی که پیغمبر ما (ص ) در نماز چندان بایستادی که قدم مبارکش ورم کردی گاه به انگشتان پای ایستادی و گاه خود را بیاویختی و به ذکر مشغول شدی ، سوم صبر در شدائد و محن ، چهارم تضرع ، پنجم رضا و تسلیم . (کشاف اصطلاحات الفنون ).
ترجمه مقاله