واجب نمودن
لغتنامه دهخدا
واجب نمودن . [ ج ِ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ](مص مرکب ) لازم بودن . لازم به نظر رسیدن :
چه شیوه دارد اندر غمزه ٔ تو
که خونریزیش واجب مینماید.
و رجوع به واجب و واجب کردن شود.
چه شیوه دارد اندر غمزه ٔ تو
که خونریزیش واجب مینماید.
عطار.
و رجوع به واجب و واجب کردن شود.