وارفتن
لغتنامه دهخدا
وارفتن . [ رَ ت َ ] (مص مرکب ) متحیر شدن . (آنندراج ). تعجب کردن . سست شدن از یأس . بکلی نومید شدن . مبهوت و مأیوس شدن . (از یادداشتهای مؤلف ). || مضمحل و از هم پاشیده شدن . متلاشی گشتن . (ناظم الاطباء). بشدت ذوب شدن . آب شدن . از هم جدا شدن اجزاء چیزی در آب و غیره . از یکدیگر باز شدن . مقابل بستن : کوفته ها وارفته است ، متلاشی شده . (یادداشت مؤلف ). || گردش کردن و سیر نمودن . (ناظم الاطباء). || باز رفتن . دوباره رفتن :
زندگانی آشتی دشمنان
مرگ وارفتن به اصل خویش دان .
آن شعاعی بود بر دیوارشان
جانب خورشید وارفت آن نشان .
گفت برخیزم همانجا واروم
کافر ار گشتم دگر ره بگروم .
واروم آنجا بیفتم پیش او
پیش آن صدر نکواندیش او.
|| برگشتن . بازگشتن :
کاروان دائم ز گردون میرسد
تا تجارت میکند وامیرود.
|| رفتن : تدجی ؛ وارفتن به هرطرف . ابلنقع الکرب ؛ وارفت اندوه . (منتهی الارب ).
زندگانی آشتی دشمنان
مرگ وارفتن به اصل خویش دان .
مولوی .
آن شعاعی بود بر دیوارشان
جانب خورشید وارفت آن نشان .
مولوی (دفتر سوم مثنوی چ بروخیم ص 408).
گفت برخیزم همانجا واروم
کافر ار گشتم دگر ره بگروم .
مولوی (دفتر سوم مثنوی چ بروخیم ص 561).
واروم آنجا بیفتم پیش او
پیش آن صدر نکواندیش او.
مولوی (دفتر سوم مثنوی چ بروخیم ص 561).
|| برگشتن . بازگشتن :
کاروان دائم ز گردون میرسد
تا تجارت میکند وامیرود.
مولوی (دفتر سوم مثنوی چ بروخیم ص 588).
|| رفتن : تدجی ؛ وارفتن به هرطرف . ابلنقع الکرب ؛ وارفت اندوه . (منتهی الارب ).