واپس ماندن
لغتنامه دهخدا
واپس ماندن . [ پ َ دَ ] (مص مرکب ) بازماندن .واماندن . در عقب ماندن . (ناظم الاطباء) :
بدان پشتی چو پشتش ماند واپس
که روی شاه پشتیوان من بس .
ای که خواب آلوده واپس مانده ای از کاروان
جهد کن تا بازیابی همرهان خویش را.
بدان پشتی چو پشتش ماند واپس
که روی شاه پشتیوان من بس .
نظامی .
ای که خواب آلوده واپس مانده ای از کاروان
جهد کن تا بازیابی همرهان خویش را.
سعدی (خواتیم ).