واکشیدن
لغتنامه دهخدا
واکشیدن . [ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) بازکشیدن . (ناظم الاطباء). || دراز کشیدن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء)(غیاث اللغات ). والمیدن ، و آن بر زمین خوابیدن است برای دور کردن خستگی نه برای آنکه به خواب روند. (آنندراج ). به درازا خفتن . والمیدن . لمیدن :
سرو تو را ز سایه چکد آب زندگی
گردید خضر هر که در این سایه واکشید.
|| دراز کردن . || دست دراز کردن . || بیرون کشیدن . (ناظم الاطباء) :
تا که روزش واکشد ز آن مرغزار
وز چراگاه آردش در زیر بار.
|| به زور و حیله چیزی از کسی حاصل کردن . (غیاث اللغات ). واکشیدن چیزی را، به زور یا به حیله از کسی چیزی به دست آوردن ،چنانکه گویند از او به سختی واکشیدم . (آنندراج ) :
هرگز نشد که بر سر حرف آورم ترا
من کز دهان غنچه سخن واکشیده ام .
چون گل صبحش مثل در هرزه خندی نیستم
شوخ خونها خورد تا یک خنده از من واکشید.
|| بطرف خود کشیدن : جذب ؛ واکشیدن بخود. (دهار). :
غنچه شو در گوشه ای شاید نگاهی واکشی
در کمین چشم گرم آسود صیادان مباش .
سرو تو را ز سایه چکد آب زندگی
گردید خضر هر که در این سایه واکشید.
صائب (از آنندراج ).
|| دراز کردن . || دست دراز کردن . || بیرون کشیدن . (ناظم الاطباء) :
تا که روزش واکشد ز آن مرغزار
وز چراگاه آردش در زیر بار.
مولوی .
|| به زور و حیله چیزی از کسی حاصل کردن . (غیاث اللغات ). واکشیدن چیزی را، به زور یا به حیله از کسی چیزی به دست آوردن ،چنانکه گویند از او به سختی واکشیدم . (آنندراج ) :
هرگز نشد که بر سر حرف آورم ترا
من کز دهان غنچه سخن واکشیده ام .
صائب (از آنندراج ).
چون گل صبحش مثل در هرزه خندی نیستم
شوخ خونها خورد تا یک خنده از من واکشید.
میرزایحیی شیرازی (از آنندراج ).
|| بطرف خود کشیدن : جذب ؛ واکشیدن بخود. (دهار). :
غنچه شو در گوشه ای شاید نگاهی واکشی
در کمین چشم گرم آسود صیادان مباش .
رضی دانش (آنندراج ).