ترجمه مقاله

وجع

لغت‌نامه دهخدا

وجع. [ وَ ج َ ] (ع اِمص ) رنجوری و دردمندی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). بیماری . (اقرب الموارد). || (اِ) درد. (اقرب الموارد)(بحر الجواهر) (مهذب الاسماء). دردی که با حس لمس ادراک شود خلاف الم که عام است از وجع و غیر آن . وجع ادراک کردن محسوس منافی است از آنجهت که منافی است . اوجاع بر دو قسم است قسم نخست دردهائی که برای آنها نامی مخصوص وضع شده است و مشهور آن پانزده درد است :
خشن و لاذع است و اعیائی
خدری و ممدد و حکاک
ناخس و رخو و کاسر و ضاغط
وآن مفسخ کزو عضل شد چاک
ضربان و ثقیل و ثاقب باز
وآن مسلی که اوست اصل هلاک .

(از نصاب ).


و اقسام دیگر نام مخصوصی ندارد بلکه هرگاه بخواهند از آنها تعبیر کنند به موضع درد نسبت دهند مثلاً گویند وجع کلیه ، وجع معده . (ازبحر الجواهر). ج ، وجاع ، اوجاع . (از اقرب الموارد)(بحر الجواهر) (ناظم الاطباء). شیخ الرئیس در قانون گوید: اوجاعی که برای آنها اسم است از این قرارند: حکاک . خشن . ناخس . ضاغط. ممدد. مفسخ . مکسر. رخو. ثاقب .مسلی . خدری . ضربانی . ثقیل . اعیائی . لاذع . و اینها پانزده جنس اند. (از قانون ابوعلی ) :
زآن موالید وجع چون مُرد او
زید را زاول سبب قتال گو.

مولوی .


لیک حق دادش چنین خوف و وجع
تا مصالح حاصل آید در تبع.

مولوی .


- ام وجعالکبد ؛ گیاهی است که درد کبد را بهبود بخشد. (از اقرب الموارد). تره از آنجا که شفای درد کبد است . (منتهی الارب ).
|| (مص ) رنجور و دردمند گردیدن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
ترجمه مقاله