ترجمه مقاله

وحش

لغت‌نامه دهخدا

وحش . [ وَ] (ع مص ) جامه از خود انداختن در گریختن به خوف لاحق شدن دشمن . (منتهی الارب ). جامه ٔ خود را دور انداختن در گریختن از ترس دشمن . (ناظم الاطباء). || (ص ) گرسنه : بات وحشاً؛ گرسنه شب گذاشت . و بتنا اوحاشاً؛ ای جیاعاً. || جانور دشتی . وحشی یکی آن . ج ، وحوش . وُحشان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
- بقر وحش ؛ گاو دشتی . (ناظم الاطباء).
- بلد وحش ؛ شهر ویران و خشک . (منتهی الارب ). شهرستان ویران و خشک . (ناظم الاطباء).
- حماروحش و حمار وحشی ؛ گورخر. (منتهی الارب ).
- وحش زاده ؛ زاییده شده از وحش :
درنده پلنگ وحش زاده
زیرش چو پلنگی اوفتاده .

نظامی .


- وحش نشین :
آن وحش نشین وحشت آمیز
بر یاد که میکند زبان تیز.

نظامی .


ترجمه مقاله