ترجمه مقاله

وخش

لغت‌نامه دهخدا

وخش . [ وَ ] (اِخ ) نام شهری است از ولایت بدخشان و ختلان . (برهان ). شهری است به ماوراءالنهر (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء) در کنار جیحون . (یسنا). از ولایت ختلان . (غیاث اللغات ). در ترکستان . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی ). از اعمال بلخ از ختلان و آن شهری پهناور است بر کنار جیحون ، بسیارنعمت و خوش هوا. ناحیتی است آبادان و برکرانه ٔ وخشاب نهاده و قصبه ٔ آن هلاورد است و لیوکند نیز از این ناحیت است . (حدود العالم ). نام قدیم جیحون . (یادداشت مرحوم دهخدا). یاقوت گوید: وخش (به فتح اول ) شهری است از نواحی بلخ از ختلان و آن کوره ای است متصل به ختل و جمعاً تشکیل یک کوره دهند و آن برکنار نهر جیحون است . (حاشیه ٔ برهان قاطع از معجم البلدان ) :
به گامی سپرد از ختا تا ختن
به یک تک دوید از بخارا به وخش .
شاکر بخاری (حاشیه ٔ برهان از لغت فرس ص 217).
مصراع اول در صحاح الفرس : به گامی شمرد از خطا تا چگل . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ).
عقل جزوی همچو برقست و درخش
در درخشی کی توان شد سوی وخش .

مولوی .


شنیدم که در خاک وخش از مهان
یکی بود در کنج خلوت نهان .

سعدی .


شنیدم که بگریست دانای وخش
که یارب مر این شخص را تو ببخش .

سعدی .


و گفتند چشم خود را پوش و از آن دریای وخش گذرانیدند. (انیس الطالبین ). میان من و لشکرگاه دو کوه بود و دریای وخش . (انیس الطالبین ).
ترجمه مقاله