ترجمه مقاله

وخم

لغت‌نامه دهخدا

وخم . [ وَ خ ِ ] (ع ص ) مرد گران . (ناظم الاطباء). مرد گران سنگ و ناموافق . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، اوخام ، وخام . (ناظم الاطباء). وَخامی ̍. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || بدگوار. (نطنزی ). ناگوار. (غیاث اللغات ). سنگین . ثقیل . (یادداشت مؤلف ). ناسازگار. (غیاث ). ناموافق . (منتهی الارب ) :
برج بادی ابر سوی او برد
تا بخارات وخم را بردرد.

مولوی .


نیست زندانی وحش تر از رحم
ناخوش و تاریک و پرخون و وخم .

مولوی .


یا دری بودی در این شهروخم
تا نظاره کردمی اندر رحم .

مولوی .


- بلد وخم ؛ شهر ناسازوار و ناموافق برای سکنا. (ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله