ترجمه مقاله

ودع

لغت‌نامه دهخدا

ودع . [ وَ ] (ع اِ) قبر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). گور. (ناظم الاطباء). رجوع به ودیع شود. || محوطه ای که گرداگرد گور باشد. (منتهی الارب ). گور یا محوطه ٔ گرداگرد آن . (آنندراج ) (اقرب المورد). || کلاکموش . وَدَع . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || هدف . (از اقرب الموارد). غرض . (اقرب الموارد). ج ، ودوع . (از اقرب الموارد). || مهره های سفید یا صدف که از دریا استخراج کنند و برای دفع چشم زخم به خود آویزند. (اقرب الموارد). رجوع به ودع شود. || (مص ) بدرود کردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). وداع نمودن در وقت کوچ کردن . (ناظم الاطباء). || جامه را در جامه ٔ دیگر نهادن و نگاه داشتن آن را در آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). || ساکن و مستقر شدن . (از اقرب الموارد). || آرامش یافتن . (اقرب الموارد). || ترک کردن و سپردن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و قرائت شده است بطور شاذ ماوَدَعَک َربک . (منتهی الارب ). دست بداشتن . (المصادر زوزنی ).
ترجمه مقاله