ترجمه مقاله

وردنه

لغت‌نامه دهخدا

وردنه . [ وَ دَ ن َ / ن ِ ] (اِ) واردن . چوبک . شوبق [ معرب ] . تیرک . چوبی باشد هردو سر باریک و میان گنده که خمیر نان را بدان پهن سازند. (ناظم الاطباء) (برهان ). تیر رشته بری . نفروج . (ناظم الاطباء). نغروج . (ناظم الاطباء). محلاج . مرقاق . (یادداشت مرحوم دهخدا). مطلمه . (یادداشت مؤلف ). نورد. (فرهنگ فارسی معین ). || چوبی که چرخ بر آن کنند و به عربی محور خوانند. (برهان ) (ناظم الاطباء). چوبی که چرخ دور آن گردد. (فرهنگ فارسی معین ).
ترجمه مقاله