ورص
لغتنامه دهخدا
ورص . [ وَ ] (ع مص ) به یک بار بیضه نهادن مرغ . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). یک بار تخم نهادن ماکیان . || یک مرتبه پیخال بسیاری انداختن ماکیان وقتی که بر روی تخم خوابیده و برخاسته . (ناظم الاطباء). || (اِ) دبوقاء یعنی عَذِرَه . غائط. مدفوع . ج ، اوراص . (از اقرب الموارد). رجوع به ورض شود.