ترجمه مقاله

وزان

لغت‌نامه دهخدا

وزان . [ وَ ] (نف ) جهنده باشد عموماً و تموج هوا را گویند خصوصاً. (آنندراج ) (برهان ). روان . (غیاث اللغات ). وزنده . (ناظم الاطباء). در حال وزیدن :
خیزید و خز آرید که هنگام خزان است
باد خنک از جانب خوارزم وزان است .

منوچهری .


تا بادها وزان شد بر روی آبها
آن آبها گرفت شکنها و تابها.

منوچهری .


زلفش کشید باد صبا چرخ سفله بین
کآنجا مجال باد وزانم نمیدهد.

حافظ.


ترجمه مقاله