ترجمه مقاله

وشی

لغت‌نامه دهخدا

وشی . [ وَش ْی ْ ] (ع مص ) شیة. نگارین کردن جامه و آراستن و نیکو نمودن آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). نگار کردن بر جامه . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). || سخن چینی کردن و سعایت نمودن نزد پادشاه . وشایه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). || دروغ گفتن و آراستن سخن به دروغ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || بسیار شدن اهل قبیله و فرزندان و زادن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). بسیار شدن . (تاج المصادر بیهقی ). || (اِ) نگار جامه از هر رنگ که باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). || پرند شمشیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). وَشَوی ّ منسوب است بدان . (منتهی الارب ). فرند شمشیر. (اقرب الموارد). || زر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): حجر به وشی ؛ سنگ کان که در آن زر است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || نوعی از جامه ها. (منتهی الارب ). ج ، وشاء بر وزن کساء. (منتهی الارب ).
- وشی صنعائی :
همتم گفتا که ملبوس جلال
دق مصری وشی صنعایی فرست .

خاقانی (دیوان چ سجادی ص 827).


ترجمه مقاله