ترجمه مقاله

وصله

لغت‌نامه دهخدا

وصله . [ وَ ل َ / ل ِ ] (از ع ، اِ) هر چیز که آن را به چیز دیگر پیوند کنند. (فرهنگ فارسی معین ). || پاره ٔ جامه و کاغذ و غیره . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). پاره و کژنه و لاخه و وژنگ وپینه و درپی . (ناظم الاطباء). درپی و رقعه . (یادداشت مرحوم دهخدا). قطعه . (ناظم الاطباء). || دوخت ودوز. ترمیم لباس و جوراب های پاره . (فرهنگ فارسی معین از فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده ) :
تا که رختم به بر جامه بران خواهد بود
از پی وصله دو چشمم نگران خواهد بود.

نظام قاری .


چون تو را پنج حواس است کز آن داری حظ
پنج وصله ست ز تو جامه چنان برخوردار.

نظام قاری .


- وصله انداختن ؛ وصله کردن . پینه کردن .
- وصله برداشتن (برنداشتن ) ؛ وصله پذیر بودن (نبودن ). قبول کردن (نکردن ) وصله پینه را.
- امثال :
چیزی که شده پاره ، وصله برنمیداره .
- وصله پیراستن ؛ وصله کردن . وصله زدن :
شرمم از خرقه ٔ آلوده ٔ خود می آید
که بر او وصله به صد شعبده پیراسته ام .

حافظ.


- وصله ٔ تن ؛ در تداول ، خویشاوند. قوم و خویش . (فرهنگ فارسی معین ).
- وصله ٔ جهودی ؛ وصله ای که جهودان بر قبا دوزندبرای تمییز با مسلمانان . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به غیار شود.
- وصله چسباندن ؛ ملحق کردن وصله به چیزی . پینه کردن . (فرهنگ فارسی معین ).
- || متهم ساختن .
- وصله خوردن ؛ وصله پینه شدن . وصله برداشتن .
- وصله خورده ؛ مورد وصله و پینه قرارگرفته . وصله شده .
- وصله دار ؛ پینه دار. جامه ٔ باوصله پینه . هر چیز درپی دار مانند جامه و کفش و جز آن . (ناظم الاطباء).
- وصله زدن ؛ وصله کردن . پینه کردن .
- وصله شدن ؛ وصله خوردن . وصله برداشتن .
- وصله کاری ؛ کار وصله زدن .شغل و حرفه ٔ وصله کار.
- وصله ٔ کاغذی ؛ کاغذی که بر جامه چسبانند و بهای آن جامه بر آن نویسند.
- وصله کردن ؛ پینه کردن . رفو کردن . درپی کردن و لاخه نمودن . (ناظم الاطباء).
- وصله کردن شکم ؛ ته بندی غذا خوردن . خوردن مقدار کمی نان و خوراک یا تنقل برای کاستن از شدت گرسنگی . (فرهنگ فارسی معین از فرهنگ عامیانه ٔ جمال زاده ).
- وصله ٔ لوطی ؛ هر یکی از آلات و ابزار لوطی . (یادداشت مرحوم دهخدا). هفت وصله ٔ لوطی گری . رجوع به همین مدخل شود.
- وصله ٔ ناجور ؛ در تداول ، پینه ای که از حیث رنگ و جنس با اصل (پارچه ، چرم و غیره ) فرق دارد.
- || کسی در میان جمعی که بهیچوجه با آنها تناسب و تفاهم روحی و اخلاقی ندارد. غیرمتجانس . (فرهنگ فارسی معین ) :
همدم بیگانگان مباش و بپرهیز
عاقبت از جنس بد، ز وصله ٔ ناجور.

عارف .


- وصله نشاندن ؛ پینه کردن . رفو کردن :
فرسود جامه لیکن خازن به وصله ننشاند
بود آن مرا به بالا اما نگشت واصل .

نظام قاری .


- وصله ٔ ناهمرنگ ؛ وصله ٔ ناجور: فلان وصله ٔ ناهمرنگ است ؛ یعنی مناسبت و هم آهنگی ندارد. رجوع به ترکیب «وصله ٔ ناجور» شود.
ترجمه مقاله