وصی
لغتنامه دهخدا
وصی . [ وَ صی ی ] (ع اِ) ج ِ وَصیّة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به وصیة شود. || (مص ) درهم و پیوسته روییدن گیاه . وُصی ّ. || (ص ، اِ) اندرزکرده شده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). مذکر و مؤنث در وی یکسان است ، یا مؤنث و جمع وی نیاید. ج ، اوصیاء. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || اندرزدهنده . اندرزکننده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (اصطلاح فقه )کسی که برای حفظ و تصرف مال دیگری و حفظ و صیانت فرزندان او پس از مرگ وی معین میگردد. و فرق میان وصی و قیم آن است که به وصی حفظ مال و تصرف در آن داده میشود و به قیم فقط حفظ و نگهداری مال اعطا میشود نه تصرف در آن . (از اقرب الموارد). آنکه مرد برای رسیدگی به اموال و صغار خویش پس از مرگ خود نصب کند. آنکه به او وصیت کرده باشند. (غیاث اللغات ) :
سیم نباشدْت اگر برون نکنی
مال یتیم از کف وصی و ولی .
- وصی کردن ؛ نگهبان و حافظ و جانشین قرار دادن :
چو بگشاد آن گنج آباد را
وصی کرد گودرز کشواد را.
از آن سید که از فرمان رب العرش پیغمبر
وصی کردش در آن منزل که منبربود پالانش .
آنکه پیش از دگران بود به شمشیر و به علم
وآنکه بگزید و وصی کرد نبی بر سر ماش .
- وصی گردانیدن ؛ وصی کردن .
سیم نباشدْت اگر برون نکنی
مال یتیم از کف وصی و ولی .
ناصرخسرو.
- وصی کردن ؛ نگهبان و حافظ و جانشین قرار دادن :
چو بگشاد آن گنج آباد را
وصی کرد گودرز کشواد را.
فردوسی .
از آن سید که از فرمان رب العرش پیغمبر
وصی کردش در آن منزل که منبربود پالانش .
ناصرخسرو.
آنکه پیش از دگران بود به شمشیر و به علم
وآنکه بگزید و وصی کرد نبی بر سر ماش .
ناصرخسرو.
- وصی گردانیدن ؛ وصی کردن .