ترجمه مقاله

وقع

لغت‌نامه دهخدا

وقع. [ وَ ] (ع مص ) دردناک گردیدن گوشت پا از درشتی و سنگناکی زمین . (از اقرب الموارد). || پابرهنه رفتن . (اقرب الموارد). شتاب رفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). || وقوع . سقوط کردن . (از اقرب الموارد). افتادن . || سخن درانداختن از هر جنس . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || تیز کردن مردم را به سخن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). || مبالغه کردن در قتال دشمن . (اقرب الموارد). || پاره پاره کردن سنگ کرانه ٔ سم را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). || نازل شدن باران . (اقرب الموارد). || (اِ) آسیب زدگی چیزی به چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). || جای بلند از کوه . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || ابر که در آن امید باران باشد، یا ابر تنک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). || ریگ ریزه . (از اقرب الموارد). || مجازاً اعتبار و عزت . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). قدر و منزلت . (اقرب الموارد) :
متاع من که خرد در دیار فضل و ادب
حکیم راه نشین را چه وقع در یونان ؟

سعدی .


- وقع داشتن ؛ اعتبار داشتن . قدر و منزلت داشتن :
سوختگان عشق را دود به سقف میرود
وقع ندارد این سخن پیش فسرده آتشان .

سعدی .


هرگز اندیشه نکردم که کمندت به من افتد
که من آن وقع ندارم که گرفتار تو باشم .

سعدی .


- وقع گذاشتن ؛ اعتنا کردن . اهمیت دادن . قدر و منزلت گذاشتن .
- وقع نهادن (ننهادن ) ؛ اعتنا کردن (نکردن ). اعتباری برای آن قائل بودن (نبودن ). اهمیت به چیزی دادن (ندادن ). چیزی را با قدر و منزلت دانستن (ندانستن ).
- بی وقع ؛ بی اعتبار. بی اهمیت . بی قدر و منزلت :
پیش اشعار تو شعر دگران را چه محل
سحر بی وقع نماید برِ اعجاز کلیم .

سعدی .


ترجمه مقاله