ترجمه مقاله

ولیک

لغت‌نامه دهخدا

ولیک . [ وَ ] (حرف ربط) مخفف ولیکن حرف ربط است و استثنا را رساند. لیکن . ولکن . لیک . ولی . اما :
دعوی کنی که شاعر دهرم ولیک نیست
در شعر تو نه حکمت و نه لذت و نه چم .

شهید بلخی .


اندر جهان کلوخ فراوان بود ولیک
روی تو آن کلوخ کز او،کون کنند پاک .

منجیک .


گیسوی تو صد روز شبی کرد، ولیک
رخساره ٔ تو نکرد یک شب روزی .

پیغوملک (از لباب الالباب ).


روی زمین راتو نقابی ولیک
ایشان را نیست نقابت نقاب .

ناصرخسرو.


به عذر و توبه توان رستن از عذاب خدای
ولیک می نتوان از زبان مردم رست .

سعدی .


رجوع به ولی (حرف ربط) و لیک شود.
ترجمه مقاله