ویحک
لغتنامه دهخدا
ویحک . [ وَ ح َ] (ع صوت مرکب ) (از: ویح ، کلمه ٔ ترحم + «ک » خطاب ) این کلمه بیشتر در مقام ترحم گفته میشود :
گفت ویحک چه کس توانی بود
این چنین خاکسار و خون آلود.
|| به معنی ویل نیز آید. ای وای بر تو. || و در مقام تعجب نیز آید :
چرا عمر کرکس دوصد سال ویحک
نماند فزونتر ز سالی پرستو.
سی نشد سال عمر تو ویحک
سال زاد تو را شمار نداشت .
بوسه خواهم داد ویحک بند پندآموز را
لاجرم زین بند چنبروار شد بالای من .
گفت ویحک چه کس توانی بود
این چنین خاکسار و خون آلود.
نظامی .
|| به معنی ویل نیز آید. ای وای بر تو. || و در مقام تعجب نیز آید :
چرا عمر کرکس دوصد سال ویحک
نماند فزونتر ز سالی پرستو.
رودکی .
سی نشد سال عمر تو ویحک
سال زاد تو را شمار نداشت .
مسعودسعد.
بوسه خواهم داد ویحک بند پندآموز را
لاجرم زین بند چنبروار شد بالای من .
خاقانی .