پارسائی
لغتنامه دهخدا
پارسائی . (حامص ) پرهیز از گناه با طاعت با عبادت با قناعت . وَرَع . حصانت . حصن . (دهار). پرهیزکاری . پاکدامنی . زُهد. زَهادت . دیانت . (دهار). پاکی . عفت . عفاف . تعفّف . مقابل ناپارسائی :
نباید که باشی فراوان سخن
بروی کسان پارسائی مکن .
شگفت است با قادری پارسائی .
خردورزی و خرسندی نمائی
که خرسندیست مهر پارسائی .
زنان را ز هر خوبئی دسترس
فزونتر همان پارسائیست بس .
پارسائی را کم آزاریست جفت
شخص دین را آن شمال است این یمین .
گر سوی تو پارسائیست این
واﷲ که تو دیو بر خطائی .
همه پارسائی نه روزه است و زُهد
نه اندر فزونی نماز و دعاست .
ای خواجه ریا ضد پارسائیست
آنرا که ریا هست پارسا نیست .
درین شهر مردی مبارک دم است
که در پارسائی چنوئی کم است .
ترک دنیا و شهوت است و هوس
پارسائی ، نه ترک جامه و بس .
- پارسائی کردن ؛ تَزَهﱡد. (دهار).
- پارسائی نمودن ؛ تعفﱡف . (دهار).
- پارسائی ورزیدن ؛ عفاف . تعفﱡف .
و برای ناپارسائی به ردیف آن رجوع شود.
نباید که باشی فراوان سخن
بروی کسان پارسائی مکن .
فردوسی .
شگفت است با قادری پارسائی .
فرخی .
خردورزی و خرسندی نمائی
که خرسندیست مهر پارسائی .
فخرالدین اسعد (ویس و رامین ).
زنان را ز هر خوبئی دسترس
فزونتر همان پارسائیست بس .
اسدی .
پارسائی را کم آزاریست جفت
شخص دین را آن شمال است این یمین .
ناصرخسرو.
گر سوی تو پارسائیست این
واﷲ که تو دیو بر خطائی .
ناصرخسرو.
همه پارسائی نه روزه است و زُهد
نه اندر فزونی نماز و دعاست .
ناصرخسرو.
ای خواجه ریا ضد پارسائیست
آنرا که ریا هست پارسا نیست .
ناصرخسرو.
درین شهر مردی مبارک دم است
که در پارسائی چنوئی کم است .
سعدی .
ترک دنیا و شهوت است و هوس
پارسائی ، نه ترک جامه و بس .
سعدی .
- پارسائی کردن ؛ تَزَهﱡد. (دهار).
- پارسائی نمودن ؛ تعفﱡف . (دهار).
- پارسائی ورزیدن ؛ عفاف . تعفﱡف .
و برای ناپارسائی به ردیف آن رجوع شود.