پاک روز
لغتنامه دهخدا
پاک روز. (اِ مرکب ) روز روشن :
چنان کن که چون بردمد پاک روز
پدیدآید از چرخ گیتی فروز.
نیاسود تیره شب و پاک روز
همی راند تا پیش کوه اسپروز.
چنان کن که چون بردمد پاک روز
پدیدآید از چرخ گیتی فروز.
فردوسی .
نیاسود تیره شب و پاک روز
همی راند تا پیش کوه اسپروز.
فردوسی .