ترجمه مقاله

پخت

لغت‌نامه دهخدا

پخت . [ پ ُ ] (مص مرخم ) طبخ . پَزش . || مقداری از چیزی که در یک بار پزند یا در یک بار دردیگ کنند: یک پخت قهوه . یک پخت فلفل . یک پخت چای .
ترکیب ها:
-پل و پخت . دست پخت . دم پخت . مغزپخت . نیم پخت .رجوع به ردیف و رده ٔ همین کلمات شود.
|| طرز و حالت و شکل پختن . || لگد. لگد را گویند مطلقاً خواه اسب بر کسی زند و خواه آدمی و حیوانات دیگر. (برهان ). تیپا.
- پخت کردن ؛ طبخ کردن : این نانوائی پخت نمی کند.
ترجمه مقاله