ترجمه مقاله

پخسیدن

لغت‌نامه دهخدا

پخسیدن .[ پ َ دَ ] (مص ) پژمردن از غم و تَبش . (فرهنگ اسدی نسخه ٔ آقای نخجوانی ). فروپژمردن از زخمی یا غمی یا آسیبی . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی ). تافتن دل از غم تهی دستی . گدازش و کاهش بدن از اندوه . پژمرده شدن :
همچو گرمابه که تفسیده بود
تنگ آئی جانت پخسیده شود.

مولوی .


|| چین چین شدن پوست از آتش یا حرارت خورشید. ترنجیدن . چین آوردن پوست از تَبش . شکنج و نورد آوردن پوست از گرمی آتش . || فراهم ترنجانیدن . || پژمرانیدن . پخسانیدن :
ای نگارین ز تو رهیت گسست
دلش را گو بپخس و گو بگداز.

آغاجی .


ترجمه مقاله