پدرخته
لغتنامه دهخدا
پدرخته . [ پ ِ رَ ت َ / ت ِ ] (ص ) غمگین . اندوهناک . اندوهگین . حزین . محزون . مغموم :
شنیدم چو دستان ز مادر بزاد
برآمد همه کار ایران بباد
که چون او جدا شد ز مادر بفال
جهان سربسر گشت پر قیل و قال
ز زادن چو مادرش پردخته شد
روانش از آن دیو پدرخته شد.
لکن این کلمه بنظر درست نمی آید و در لغت نامه ٔ ولف نیز نیامده است .
شنیدم چو دستان ز مادر بزاد
برآمد همه کار ایران بباد
که چون او جدا شد ز مادر بفال
جهان سربسر گشت پر قیل و قال
ز زادن چو مادرش پردخته شد
روانش از آن دیو پدرخته شد.
فردوسی (از فرهنگها).
لکن این کلمه بنظر درست نمی آید و در لغت نامه ٔ ولف نیز نیامده است .