ترجمه مقاله

پذیرفته

لغت‌نامه دهخدا

پذیرفته . [ پ َ رُ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) مقبول . مبرور. پذرفته . قبول کرده : حج ّ پذیرفته ، حج ّ مَبروُر. پذیرفته باد حج تو،برّاﷲ حَجَک . || متعهّد. پذیرفته . || متعهّد. آنچه برعهده گرفته باشند. آنچه تقبّل کرده باشند :
چنین هم پذیرفته او را سپار
تو بیداردل باش و به روزگار.

فردوسی .


|| حال ّ. (دانشنامه ٔ علائی ). مقابل پذیرا، محل . || مستجاب (دعا).
- پذیرفته بودن ؛ تقبّل کرده بودن . بعهده گرفته بودن . برعهده گرفتن : چون زن حسن بن علی [ علیهماالسلام ] بیامد که حسن را زهر داده بود معاویه آنچه پذیرفته بود بدادش و در سِرّ بفرمود تا وی را بکشتند. (مجمل التواریخ ). بسیار هدیه و سلاح از آن ِ غوریان که پذیرفته بودند تا قصد ایشان کرده نیاید پیش آوردند. (تاریخ بیهقی ).
- پذیرفته شدن (دعا، نیایش ) ؛ مستجاب شدن آن . درگیرشدن آن :
چو با داور آن رازها گفته شد
نیایش همانگه پذیرفته شد.

فردوسی .


- || قبول شدن . تصویب شدن .
ترجمه مقاله