پرآتش
لغتنامه دهخدا
پرآتش . [ پ ُ ت َ ] (ص مرکب ) مملو از آتش .
- دل پرآتش ؛ سخت غمگین . سخت اندوهناک :
پر از خون شد آن سنبل مشکبوی
دلش شد پرآتش پر از آب روی .
دلم شد پرآتش ز تیمار اوی
که چون بود با گور پیکار اوی .
- دل پرآتش ؛ سخت غمگین . سخت اندوهناک :
پر از خون شد آن سنبل مشکبوی
دلش شد پرآتش پر از آب روی .
فردوسی .
دلم شد پرآتش ز تیمار اوی
که چون بود با گور پیکار اوی .
فردوسی .