پرآهو
لغتنامه دهخدا
پرآهو. [ پ ُ ] (ص مرکب ) پرعیب :
کسی را کجا دل پرآهو بود
روانش ز مستی به نیرو بود
به بیچارگان بر ستم سازد اوی
گر از جبرگردن برافرازد اوی .
اگر دیر ماند بنیرو شود
وزو باغ شاهی پرآهو شود.
بگفتار بی بر چو نیروکنی
روان و خرد را پرآهو کنی .
کسی را کجا دل پرآهو بود
روانش ز مستی به نیرو بود
به بیچارگان بر ستم سازد اوی
گر از جبرگردن برافرازد اوی .
فردوسی .
اگر دیر ماند بنیرو شود
وزو باغ شاهی پرآهو شود.
فردوسی .
بگفتار بی بر چو نیروکنی
روان و خرد را پرآهو کنی .
فردوسی .