ترجمه مقاله

پراشیدن

لغت‌نامه دهخدا

پراشیدن . [ پ َ دَ ] (مص ) پریشان کردن . بیفشاندن . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نسخه ٔ نخجوانی ). پشولیدن . بشولیدن . پراکنده کردن . پراکندن . بپراکندن . پریشان کردن . ولاو کردن . وِلو کردن . تار و مار کردن . متفرق کردن . از هم پاشیدن . پرت وپلا کردن . ترت و پرت کردن . پریشیدن . پخش کردن . پاشیدن . پاچیدن . شکولیدن . پاشانیدن . (برهان ) :
در پراکند بخت نیک چو ابر
در پراشید نجم سعد چو خور.

مسعودسعد.


سنبل پرتاب را گرد سمن بر پراش
چشم خرد باز کن قدرت اﷲ بین .

سنائی (از جهانگیری ).


|| بدحال شدن . || بیخود گشتن . || فرونشاندن . (برهان ). و در فرهنگ اسدی نسخه ٔ نخجوانی آمده است : پراشیدن ، چون از همه فروشاندن بود (؟).
ترجمه مقاله