ترجمه مقاله

پرخش

لغت‌نامه دهخدا

پرخش . [ پ َ رَ ] (اِ) پرَخج . پرخچ . فرخچ . فرخج . فرخش . کفل اسب . پشت اسب .(حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نسخه ٔ نخجوانی ). کفل و ساغری اسب و استر و غیره . (برهان ). در لغت نامه ٔ منسوب به اسدی آمده است : پرخش کفل باشد. منجیک گوید :
راست چو پرخش بچشمم آید لرزان [ کذا ]
همچوسرماست وقیه وقیه بریزم [ کذا ] .
چنانکه ملاحظه میشود این کلمه در شعر منجیک پرخ است بسکون راء بضمیر غایب پیوسته و به فتح پ و فتح راء بر وزن بدَخش نیست . و باز در همان جا بیت دیگری بی نام شاعر برای همین لفظ با همین معنی آورده است :
پرخشش بکردار تابان درخشی
که پیچان پدید آید از ابر آذر.
و بطوری که مشهود است لفظ پرَخش در اینجا بر وزن بدَخش و بمعنی سیف و شمشیر است . در تاریخ بیهقی آنگاه که یکی از بویهیان بقصد استخلاص ری آمده بود بزمان مسعودبن محمود غزنوی گوید: و حسن [ ... سلیمان ] گفت ، دهید و حشمتی بزرگ افکنید بکشتن بسیار که کنید تا پس از این دندانها کند شود ازری و تیز نیایند مردمان ِ حَسن ، رخش برگذاردند و کشتن گرفتند... کلمه ٔ رخش در اینجا بگمان من مصحف کلمه ٔپرخش بیت دوم و بمعنی شمشیر است .
از حاصل بحث فوق و دقت در معانی بیت منقول در لغت نامه ٔ اسدی و ابیات ذیل ، این معانی برای پرخش درنظر می آید:
|| کفل در مطلق حیوان :
همی تا کیم کرد باید نگاه
به پشت و پرخش غلیواژ و رنگ .

مسعودسعد.


|| کفل اسب :
بور شد چرمه ٔ تو از بس خون
که زدش بر پرخش و بر پهلو.

مسعودسعد.


دیوسیرت سروش نصرت بخش
ببرسینه پلنگ رخش پرخش .

مختاری .


|| شمشیر :
پرخشش بکردار تابان درخشی
که پیچان پدید آید از ابر آذر.

(از لغت نامه ٔ اسدی ).


ترجمه مقاله