پرز
لغتنامه دهخدا
پرز. [ پ ُ ] (اِ) آنچه از پشم یا پنبه یا ابریشم و جز آن که برتر از بوم تار و پود در جامه ایستد. آن باشد که بر سقرلات و دیگر پشمینه ها بعد از پوشیدن بهم رسد. (برهان ). ناهمواریها که از پود یا تار ناهموار زاید در جامه . غفر. زیبر. پرزه . هدَبه . (دهار). برزج . خواب . خمل که بر زبر مخمل و دیگر جامه هاست . زغب :
از چه خیزد در سخن حشو از خطابینی طبع
وز چه روید پرز بر جامه ز ناجنسی لاس .
پرز پلاس آخور خاص همام دین
دستارچه ٔ معنبر و برگستوان ماست .
زین خام که دارد جگر پخته تریزش
پرزی به هزار اطلس معلم نفروشم .
|| کرک که بر بهی و برگ آن است . کرک . کلک . مویها یا پرهای ریز کوتاه بر سر بعض مرغان چون مرغابی و غیره :
نگرید آبی و آن رنگ رخ آبی
گشته از گردش این چنبر دولابی
رخ او چون رخ آن زاهد محرابی
بر رخش براثر سبلت سقلابی
یا چنان زرد یکی جامه ٔ عتابی
پُرز برخاسته زو چون سر مرغابی .
|| لیقه ٔ دوات . (برهان ). || آنچه از خاکستر نرم بر روی اخگر پدید آید. خاکستر سخت سبک و نرم که بر روی آتش نشیند. || آنچه زنان بخود برگیرند. (برهان ). فرزجه . پرزَه . شافه . حمول .
- پرز معده ؛ خمل آن . و رجوع به پرزه شود.
از چه خیزد در سخن حشو از خطابینی طبع
وز چه روید پرز بر جامه ز ناجنسی لاس .
انوری .
پرز پلاس آخور خاص همام دین
دستارچه ٔ معنبر و برگستوان ماست .
خاقانی .
زین خام که دارد جگر پخته تریزش
پرزی به هزار اطلس معلم نفروشم .
خاقانی .
|| کرک که بر بهی و برگ آن است . کرک . کلک . مویها یا پرهای ریز کوتاه بر سر بعض مرغان چون مرغابی و غیره :
نگرید آبی و آن رنگ رخ آبی
گشته از گردش این چنبر دولابی
رخ او چون رخ آن زاهد محرابی
بر رخش براثر سبلت سقلابی
یا چنان زرد یکی جامه ٔ عتابی
پُرز برخاسته زو چون سر مرغابی .
منوچهری .
|| لیقه ٔ دوات . (برهان ). || آنچه از خاکستر نرم بر روی اخگر پدید آید. خاکستر سخت سبک و نرم که بر روی آتش نشیند. || آنچه زنان بخود برگیرند. (برهان ). فرزجه . پرزَه . شافه . حمول .
- پرز معده ؛ خمل آن . و رجوع به پرزه شود.