ترجمه مقاله

پرمان

لغت‌نامه دهخدا

پرمان . [ پ َ] (اِ) فرمان . اَمر : عبدوس بازنمود که چند مهم دیگر است با وی [ آلتونتاش ] و جواب یافت که ... شغلی و پرمانی که باشد و هست بنامه راست باید کرد.(تاریخ بیهقی ). چون فرمان خداوند بر این جمله است پرمان بردارم . (تاریخ بیهقی ). و خزانه به قلعه ٔ شادیاخ نهاده بود بحکم پرمان امیرمسعود. (تاریخ بیهقی ).
- پرمان یافتن ؛ فرمان یافتن . مردن . گذشته شدن . وفات کردن . درگذشتن : چون پدر ما پرمان یافت و برادر ما را بغزنین آوردند. (تاریخ بیهقی ).
ترجمه مقاله