پرپیچ
لغتنامه دهخدا
پرپیچ . [ پ ُ ] (ص مرکب ) پرشکن . بسیارنورد. بسیارچین . || پراندوه . پرغم . مضطرب :
یکی گفتش که بس آهسته کاری
بدین آهستگی بر خر چه داری
بگفتا هیچ دل پرپیچ دارم
اگر این خر بیفتد هیچ دارم .
یکی گفتش که بس آهسته کاری
بدین آهستگی بر خر چه داری
بگفتا هیچ دل پرپیچ دارم
اگر این خر بیفتد هیچ دارم .
عطار.