ترجمه مقاله

پرگزند

لغت‌نامه دهخدا

پرگزند. [ پ ُ گ َ زَ ] (ص مرکب ) پرزیان . پرضرر. بسیارغم . بسیاراندوه . پرآسیب . بلا :
همان پرگزندان که نزد تواَند
که تیره شبان اورمزد تواَند
همی داد خواهند تختت بباد
بدان تا نباشی بگیتی تو شاد.

فردوسی .


بفرمود [ هرمز پسر نوشروان ] تا نامه ٔ پندمند
نبشتند نزدیک آن پرگزند [ ساوه شاه ] .

فردوسی .


بگرگین یکی بانگ برزد بلند
که ای بدکنش ریمن پرگزند.

فردوسی .


چو آید بدان مرز بندش کنید
دل شادمان پرگزندش کنید.

فردوسی .


سخن رفت چندی ز افسون و بند
ز جادو و آهرمن پرگزند.

فردوسی .


بدو گفت زین شوم ده پرگزند
کدام است آهرمن زورمند.

فردوسی .


همه پادشاهی شود پرگزند
اگر شهریاری نباشد بلند.

فردوسی .


بپرسید دانش کرا سودمند
کدام است بی دانش پرگزند.

فردوسی .


بسی بسته و پرگزندان بدند
بدین شهر با او بزندان بدند.

فردوسی .


چنین پرگزندی دلیر و جوان
میان شبستان نوشین روان .

فردوسی .


گر آری بکف دشمن پرگزند
مکش در زمان بازدارش به بند.

اسدی .


ترجمه مقاله